پارت چهل و هشتم

زمان ارسال : ۹۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه


اینبار خنده‌اش از روی عصبانیت است و‌نگاهش پر از خشم وقتی می‌گوید:من هیچی ندزدیدم اگر منظورت اون‌ کتاباس آیه خودش او نا رو به من داد و فضولی کردنت تو اموال من اصلا کار درستی نبود.
مهرآئین کمر صاف کرده ،دست به سینه می‌نشیند.
-باهوش معلومه اون کتابای به اون بزرگی رو اگر بهت نداده باشه خود آیه نمی تونی ببری.منظورم اون انگشتر توی اون جعبه‌ست.من اون انگشترو تو اتاق آیه دیدم.در و

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نترخرد

    00

    عالی بود

    ۳ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۳ ماه پیش
  • ماهک

    00

    چقدر زیبا توصیف میکنید

    ۳ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۳ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون خیلی لطیف وزیبا می نویسید قلمتون مانا🌹

    ۳ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.